تاریخ انتشار : چهارشنبه 2 مهر 1399 - 6:40
کد خبر : 13145

لجستیک انفرادی یک کرمانی در جنگ

لجستیک انفرادی یک کرمانی در جنگ

میرزایی داستان یکی از اهالی کرمان را بازگو می‌کند که هر ماه با وانت‌اش فاصله۱۵۰۰کیلومتری کرمان-اهواز را برای رساندن جیره غذایی و لباس‌هایی که با هزینه شخصی‌اش تهیه کرده بود، می‌پیمود.

به گزارش تیتر داغ؛  «علی میرزایی» متولد ۱۳۳۹ اهل شهر کرمان و مهندس عمران است؛ او از سال ۶۰ به صورت افتخاری عضو سپاه پاسداران می‌شود و ماموریت او در سپاه، عمدتاً مربوط جذب نیروهای داوطلب، آموزش و سازماندهی نیروهای اعزامی به جبهه بوده است. او در طول جنگ یکی از نیروهای تحت فرماندهی سردار شهید قاسم سلیمانی بوده و خاطراتی از این سردار شهید دارد. اما در اینجا از علی میرزایی خواستیم درباره کنش‌های اجتماعی و آرمان‌خواهانه مردم در پشت جبهه، در روزهای ابتدایی جنگ سخن بگوید.

میرزایی درباره مشاهداتش در روز حمله نیروهای بعث به ایران می‌گوید: «من در زمان حمله عراق به ایران، محصل سال آخر (چهارم) دبیرستان بودم. یادم می‌آید رفته بودم دبیرستان ثبت‌نام کرده بودم و داشتم از دبیرستان بیرون می‌آمدم که به خانه بروم؛ منتها بین راه می‌خواستم بروم کتاب‌هایم را بگیرم. چون آن موقع کتاب درسی را کتاب‌فروشی‌ها توزیع می‌کردند، از طرف مدرسه یک بن و برگه‌ای به ما می‌دادند و به یکی از کتاب‌فروشی‌های شهر معرفی می‌شدیم و می‌رفتیم کتاب‌های خود را تهیه می‌کردیم. شاید حدود ساعت ۵ یا ۶ عصر بود که وارد کتابخانه شدم و یک‌دفعه آژیر خطر زده شد و کلیه چراغ‌های سطح شهر خاموش شد. آن لحظه متوجه شدیم که به کشور حمله شده است. فکر می‌کنم کل آن شب برق‌های شهر قطع بود و همه جا در خاموشی فرو رفته بود. چراغ کلیه مسیرهای رفت‌وآمد و حتی فروشگاه‌ها در آن بازه کاملاً خاموش شده بود».

وی در ادامه می‌گوید: «در آن وضعیت، یعنی در ساعات اولیه، مردم همه وحشت‌زده بودند و نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است. با وجود اینکه ما در کرمان بودیم و بُعد مسافت مرزها تا کرمان نزدیک ۱۶۰۰، ۱۷۰۰ کیلومتر بود، اما مردم وحشت داشتند و فکر می‌کردند فردا صبح که از خواب بلند شوند، حتماً کرمان هم بمباران شده است. وضع به گونه‌ای بود که خیلی‌ها جرأت نمی‌کردند از خانه بیرون بیایند. غروب همان روز سریع به خانه‌هایشان رفتند و خیابان‌ها و کوچه‌ها خلوت شد. ساعات اول این‌طور بود. منتها از روزهای دوم و سوم با اطلاع‌رسانی رسانه‌ها از وضعیت، مردم مجدداً زندگی روزمره خود را ادامه دادند و دیگر آن وحشت اولیه از بین رفت».

این رزمنده دوران دفاع مقدس می‌گوید: «من در یک سال اول جنگ به تحصیلاتم ادامه دادم، اما سال ۶۰ وارد سپاه شدم. بعد از آموزش تکمیلی و خدماتی، مستقیماً وارد بسیج مردمی شدم و طی ۸ سال جنگ کاملاً در ارتباط با نیروهای مردمی، پذیرش و آموزش و سازمان‌دهی و اعزام نیرو به جبهه بودم. در کنار این مأموریت‌ها جبهه هم می‌رفتم و کلاً رفت و آمد داشتم. اما ۹۰ درصد از مأموریت‌هایم در پشت جبهه و در ارتباط با مردم و نیروهای بسیجی بود. در مدت کوتاه قبل از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان، شاهد بودم که خیلی از دوستان و همکلاس‌هایم در همان مقطع درس‌شان را رها کردند و برای دفاع از کشور به جبهه رفتند. حتی چند تا از دوستان و همکلاسی‌هایم که با آن‌ها روی یک نیمکت می‌نشستیم و درس می‌خواندیم به جبهه رفتند و شهید شدند. ۴ نفر از همکلاسی‌هایم را به یاد دارم که قبل از اینکه تحصیلاتشان را تمام کنند، اعزام شدند، آموزش دیدند و در نهایت شهید شدند. این اتفاق برای قبل از ورود من به سپاه بود. یا دو نفر دیگر از دوستانم را به یاد می‌آورم که با هم همکلاسی بودیم به نام‌های مجید انجمن شعاع و علی اسدی که همزمان با وقوع قائله کردستان به آنجا اعزام شدند و هر دو در کردستان به شهادت رسیدند. این اراده و عزم جوانان و نوجوانان برای دفاع از کشور و مقابله با دشمن واقعاً باورنکردنی است».

وی می‌افزاید: «از طرف دیگر، در همان ایام بسیاری از جوانان و محصلانی که از دبیرستان جدا می‌شدند تا به جبهه‌ها بروند، برای اینکه افراد دیگری را هم با خود همراه کنند و به جبهه بروند، هم کار تبلیغی انجام می‌دادند و هم در رابطه با مسائل جبهه و جنگ، همکلاسی‌هایشان را ارشاد می‌کردند، تا تعداد زیادی را همراه خود جذب کنند و با توان بیشتری برای دفاع از مملکت اقدام کنند».

میرزایی درباره اقدامات مردم روستاها در پشت جبهه خاطرنشان کرد: «در کنار این نیروهایی که داوطلب حضور در جبهه بودند، مردم عادی هم اقدامات زیادی برای کمک به جبهه‌ها انجام می‌دادند و نوعی همدلی و انسجام و آرمان‌خواهی اجتماعی را می‌شد به وضوح مشاهده کرد. از همان ابتدای جنگ بدون اینکه کسی به مردم گفته باشد، خود مردم روستایی برای پشتیبانی از جنگ و رزمندگان، نان می‌پختند و به جبهه می‌فرستادند، حتی در مواردی کار انتقال این کمک‌ها را خود مردم انجام می‌دادند، یعنی مسیر هزار و پانصد کیلومتری را با ماشین خودشان طی می‌کردند و به اهواز می‌رسیدند و وسایل و مایحتاج رزمندگان را در آن تخلیه می‌کردند و برمی‌گشتند. این‌ها را خود ما به عینه می‌دیدیم. ولی حرفم این است که خود مردم روستاها به‌صورت خودجوش نان جبهه را تأمین می‌کردند. حتی برنج، روغن و غذاهای کنسروشده را تهیه و ارسال می‌کردند. این کارها را هم در کنار فرستادن بچه‌هایشان به جبهه انجام می‌دادند. یعنی هم بچه‌های خود را به جنگ می‌فرستادند، هم در کنارش این کارهای پشتیبانی را انجام می‌دادند. چیزهای دیگری که ما در روستاها دیدیم، بحث بافتن لباس و کلاه و شال‌گردن بود، چون یکی دو ماه بعد از آغاز جنگ، با زمستان مصادف شدیم و مردم باز به صورت خودجوش این وسایل را می‌بافتند و همراه با وسایل دیگر برای پشتیبانی از رزمندگان به جبهه می‌فرستادند».

وی با ذکر یک مصداق عینی اظهار می‌کند: «مثلا در منطقه هُجدک، یکی از روستاهای استان کرمان که بسیار هم زلزله‌خیز است، برادر همسر من، مرحوم محمد خراسانی در آن زمان یک خودروی وانت داشت و خودش هم مکانیک بود؛ ایشان با هزینه و درآمد خودش می‌رفت گندم می‌خرید و به آسیابان آن روستا که علی‌آقا صدایش می‌زدند، می‌داد تا آرد کند. بعد آرد را با وانتش به خانم‌های روستا می‌رساند تا نان خانگی بپزند و بعد نان‌ها را به جبهه می‌برد. همچنین می‌رفت کاموا می‌خرید و می‌آورد به زنان روستا می‌داد تا شال‌گردن و کلاه و دستکش ببافند و به زنان روستا می‌گفت جوانان و مردها دارند به خاطر ما در جبهه می‌جنگند، این‌ها را ببافید تا آنها از سرما در امان باشند. بعد خود آقای خراسانی این وسایلی را که با هزینه خودش و با کار مردم تولید شده بود، بار وانتش می‌کرد و به خوزستان و استان‌های درگیر جنگ می‌برد تا به رزمنده‌ها برسد. این کار هم یک بار و دو بار اتفاق نیفتاد، ماهی دو مرحله نان و لباس و بافتنی‌ها را تهیه می‌کردند و به اهواز و لب مرز می‌برد. مردم اینگونه پای جنگ ایستاده بودند و شما الان نمی‌توانید چنین چیزی را حتی تصور یا باور کنید. گاهی ایشان برای این کارها حق‌الزحمه هم پرداخت می‌کردند، و جدای از حق‌الزحمه آسیابان و خرید مواد اولیه و دوزندگان و بافندگان و… هزینه بنزین و استهلاک ماشین و… همه و همه را خودش تقبل می‌کرد تا این کمک‌ها به رزمندگان برسد».

علی میرزایی درباره تفاوت روحیه آرمان‌خواهانه حاکم بر وضعیت آن روزها با امروز می‌گوید: «وقتی وضعیت آن روزها را با وضعیت حالا مقایسه می‌کنیم، واقعاً اعجاب‌آور است. وقتی برمی‌گردم به گذشته، خاطرات شیرین و در عین حال تلخی در زندگی‌هایمان برجسته می‌شود که شاید برای جوانان امروز، حالت خیالی داشته باشد، اما برای خود ما هم سخت بود و هم لذت‌بخش. آن همدلی‌ها، ایثارگری‌ها و آرمانخواهی‌های مردم در چهل سال پیش و همچنین در طول جنگ تحمیلی واقعاً شگفت‌آور بود؛ البته معتقدم مردم امروز هم همان مردم هستند؛ این مردم نیستند که تغییر کرده‌اند، بلکه برخی از دولتمردان و مسئولان کشور هستند که متاسفانه، متاسفانه و باز هم متاسفانه بسیاری از آرمان‌ها و ارزش‌های انقلاب اسلامی را فراموش کرده‌اند. این مردم، همان مردم چهل سال پیش هستند، ولی متاسفانه مسئولان و دولتمردانی که باید به این مردم خدمت کنند، با مسئولانی که آن زمان بودند تفاوت دارند؛ اگر این تفاوت محو شود و از بین برود باز هم شاهد بزرگترین همدلی‌ها و ایثارگری‌ها و آرمانخواهی‌های همین مردم خواهیم بود.»

وی در ادامه می‌گوید: «این تفاوت و فراموش‌کاری مسئولان هم شاید منطبق باشد با همان بحث معروفی که سردار شهید حمید باکری مطرح کردند که ما بعد از جنگ به سه دسته تقسیم می‌شویم، یک عده گذشته را فراموش می‌کنند، یک عده به گذشته پشت می‌کنند و دسته سوم به آن پایبند می‌مانند و مدام خون دل می‌خورند. به نظر من رزمنده‌ها و مردم ما به آن آرمان‌ها و ارزش‌ها پایبندند، ولی برخی از مسئولان و دولتمردان آن آرمان‌خواهی و ارزش‌های مردمی و انقلابی را فراموش کرده یا به آن پشت کرده‌اند».

منبع :مهر

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.